سلام دوستان ...
خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟
دیشب که تا صبح بیدار بودمو پروژه مینویشتم ... یه چیزاییش موند ولی اصلیاشو با تمام قدرت تحویل استاد دادم ...
استاد یه نگاهی انداخت بهش و هیچی گیر نداد ٬ گفت هفته ی دیگه دقیق بررسیشون میکنم ...
به یکی دونفری هم گیر دادو بعد گفت باید که بره ٬ چقدر من بیخودی استرس داشتم ...
عصریم باز کلاس داشتم از ساعت ۱.۵ تا ۷.۵ ٬ نمیدونید چی دیدیم ؟!!! استاد راهسازی ٬ حسن برجسته (اوس حسن راهساز) ٬ سبیلاشو زده بود ...
کمدی شده بود ! کاش بودی و میدیدی ...
هوای شهر تو این چند روزه بدجوری بارونیه ٬ کلی دنیا قشنگ تر شده ٬ من که همه ش دارم کیف میکنم ... همین عصری تا رسیدم به ماشین کلی خیس شدم (البته به دستی یواش یواش راه رفتم که بارون همچین خوشکل به تنم بچسبه
)
همین الان یه خبر بد بهم رسید ... واسمون آبگوشت نذری آوردن ...
یعنی شام آبگوشت داریم که من اصلا دوست ندارم ٬ چکار کنم ؟
چه جالب ٬ همین الان یه خبر خوب رسید ... قرار شد فردا با بچه ها بریم دوچرخه سواری ...
اگه بارون اجازه بده ٬ ساعت ۶:۱۵ قراره همه بیان اینجا ٬ از اینجا راه بیوفتیم تا جنگل ...
جمعه و شب پنجشنبه ی خوبی داشته باشید ... شب بخیر ...